خلاصه رمان:
با مرگ هدایت رمضانی و نابود شدن ثروتش ضربه ی بدی به تنها فرزندش غزاله وارد میشه، آقای شیخی (دوست هدایت) به عنوان حامی وارد زندگی غزاله میشه و همه ی سعی اش رو می کنه که فکر این دختر رو از کینه ای که نسبت به رییس پدرش، یعنی کیانمهر عابدی داره دور کنه، تا حدی هم موفق میشه، با وادار کردن غزاله به ادامه تحصیل و حتی سر کار بردنش؛ اما با پیدا شدن دوباره ی کیانمهر تمام خاطرات بد غزاله زنده میشن.
درباره این سایت